اون روزا عروسیها مثل حالا پر زرقوبرق نبود، ولی یه صفای خاصی داشت. یادمه عروسی دخترعمهام تو حیاط بزرگ خونهشون برگزار شد. خبری از تالارهای شیک و دستهگلهای آنچنانی نبود، اما همه با دل و جون کمک میکردن که جشن باشکوه برگزار بشه.
عمه و زنهای فامیل از صبح تو آشپزخونه مشغول پختن قورمهسبزی و کشیدن برنج بودن. سفرهی عقد، ساده اما قشنگ بود؛ یه آینهی قدیمی، یه جلد قرآن و نقل و نباتهایی که خودمون با زرورق پیچیده بودیم. داماد با یه کتوشلوار دوختِ خیابون جمهوری و کفشهای واکسزده، با ذوق کنار عروس نشسته بود.
اما اوج ماجرا وقتی بود که برق قطع شد! همه تو حیاط نشسته بودن و یهدفعه چراغها خاموش شد. حالا فکر کن وسط خوندن آواز، خواننده با تعجب میکروفون به دست مونده بود. ولی خب، این دهه ۶۰ بود، مردم با کمترین چیزها هم شادی میکردن. چند نفر سریع فانوس و چراغ گردسوز آوردن، چند نفر هم با ضبطصوتی که با باتری کار میکرد، مجلس رو گرم نگه داشتن. در نهایت، همه با خنده و شادی تا آخر شب پایکوبی کردن و این خاطره شد یکی از ماندگارترین عروسیهای فامیل!