افسوس...
که یار رفت،
و خاطرهی نگاهش در تار و پود جان تنید.
عشقش ماند،
چون شمعی خاموشنشدنی در شبهای سرد تنهایی.
دل، هزار بار به جادهها دوید،
اما او نماند،

صدایش در سکوت گم شد،
و عطرش در باد پراکنده.
چه غریب است این دلتنگی،
وقتی دستهایت خالیست،
اما قلبت، از حضورش سرشار.
افسوس...
که او رفت،
اما رد پای عشقش
هرگز از دل، پاک نشد.